۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه

تابستون 
گرما
شربت آبلیمو
خاکشیر
آبدوغ خیار
لیمو ترش با نمک
تابستون
خواب زیر سقف آسمون
روی پشت بوم
من و خدا بیامرزدایی جون
کاسه آب یخ
تابستون
کودکی
حوض
آب بازی
حیاط خونه مادر بزرگ
باغچه
گل سرخ
پیچک های دیوار
تابستون 
گرما
غربت
من
و نوستالوژیهای کودکانه....

اول تابستان 1392

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

من هیج وقت سیاسی نبوده ام ولی این دلیل نشده است که آینده سرزمینم برای مهم نبوده باشد
در این نوشته هم قرار نیست کسی را تشویق به رای دادن یا ندادن بکنم
این نوشته برگرفته از عقاید و تحلیلهای شخصی خودم میباشد که قطعا" جای بحثهای زیادی خواهد داشت...
این روزها زیاد خوانده ام و زیاد شنیده ام....
هم نظرات مخالفان و هم نظرات موافقان
این روزها همچنین خاطرات 1388 را زیاد مرور کرده ام
روزهایی پر از حادثه
پر از شور
پر از اضطراب
روزهای که نمونه اش را در هیچ کدام از دوره های انتخابات حتی در زمان خاتمی ندیده بودیم
روزهایی که موجب برخواسته شدن موجی به نام موج سبز شد
و اما حالا
بعد از چهار سال
آغاز داستان دیگری در راه است
اما یادمان باشد قرار نیست تغییر خاصی اتفاق بیفتد......

بعضی دوستان مخالف نظام حاکم معتقدند آقایان کاندیداها همگی توسط همین نظام انتخاب شده اند و رای دادن به کسانی که خود داعیه حفظ نظام را دارند نه تنها فایده ای ندارد بلکه مهر تاییدی بر رژیم حاکم خواهد بود....پس رای نمیدهیم که مهر تاییدی نزده باشیم... رای نمیدهیم که زمینه ساز تغییری بزرگتر باشیم.....شاید تعبیر این دوستان درست باشد ولی دوستان عزیز، هر تغییری نیازمند سازو برگی است....نیازبه یک رهبر دارد... نیاز به یک حرکت ملی دارد... چیزی که در حال حاضر در جامعه ما نه تنها وجود ندارد بلکه شرایطش هم مهیا نیست...از طرفی دیگرتغییر نیازمند هزینه های هنگفتی است...ما یکبارتاوان و هزینه های این تغییر را درست یا غلط در سال پنجاه و هفت داده ایم...با وجودی که کشورمان در شرایط تحریم و جنگ قرار گرفت ولی فرزندان همین خاک جانشان را در کف دست گرفتند و برای دفاع از تمامیت ارضی این خاک تا پای مرگ ایستادند...
و اما شرایط این روزهای ما کاملا" متفاوت است
در این شرایط تحریمها فشار زیادی برروی خانواده ها وارد کرده است و مشکلات متعدد در گوشه و کنار جامعه به چشم میخورد...مردم حتی در موارد کوچک هم با هم تعامل ندارند چه برسد به مسایل بزرگتر.... حتی کار به جایی رسیده است که دربعضی از استانها نظیر آذربایجان و کردستان عده ای عزم جدایی طلبی کرده اند......در شرایطی که علاوه بر کشورهای اروپایی و آمریکایی، کشورهای حاشیه خلیج همیشه فارس نیز هجمه ای علیه خاکمان آغاز کرده اند اینگونه تصمیمات نه تنها مشکلی از ما حل نخواهد کرد بلکه شرایط را بغرنج تر از قبل خواهد کرد.
بعضی دوستان میگویند آن کس که باید انتخاب شود، در نهایت انتخاب میشود کاری هم به رای من و تو ندارد...همانطور که در سال 88 نداشت.........بله...من هم با شما موافقم...ولی خود شما هم قبول دارید که اگر در سال 88 من و شما رای نداده بودیم، شاید هیچگاه جنبشی شکل نمیگرفت و حرکتی آغاز نمیشد...آن حضور باعث شد که جامعه به صورتی کاملا" متحد و مدنی به آن اتفاقات اعتراض کند...در آن زمان حرکت مردم بود که باعث شد آقایان موسوی و کروبی ضرورت ایستادگی برای احقاق آن حق از دست رفته را احساس کنند... به علاوه اینکه زمانی که اجماع آرا برروی یک نفر باشد شاید ازدیاد آرا از مهندسی شدن آن جلوگیری کند و یا درصدی احتمال آنرا کاهش دهد چراکه نظام در حال حاضر تجربه اعتراضات چهارسال پیش را دارد و شاید ترجیح دهد مقداری هرچند اندک از اعتماد از دست رفته جامعه را برگرداند.....در صورتی که حضور اندک اپوزیسیون در پای صندوقها نه تنها کمکی نخواهد کرد بلکه باعث خواهد شد که شخص مورد نظر بدون هیچ هزینه ای برمسند ریاست دولت بنشیند...
تصور میکنم در این شرایط  حتی اگر قرار باشد آرا مهندسی شود یا رای من و تو شمارش نشود ... رای دادن به کاندیدایی که منشی معتدل تر دارد شاید قدری از این هجمه ها بکاهد و فشارها را بر روی کشور کاهش دهد .... یادمان باشد درهر خانواده دعوا و اختلاف نظر وجود دارد...ما باید این مشکلات را درون این خانه حل کنیم....اگر شما روزی با پدرتان دعوایتان شود منطقی ترین راه حل این مشکل درون خودتان است نه اینکه پای بقیه را هم به دعوایتان باز کنید، پس رای دادن ما اگر هیچ حسنی نداشته باشد در شرایط فعلی حداقل حسنش این است که خیالات باطل را از سر دشمنان این خاک به دور میکند....

سبز باشید و برقرار
یک ایرانی


۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

سلام بر یکان یکان دوستان جان
خیلی وقته که از خودمون درفشانی نکردیم..........البت درفشانی ما چه دردی از کسی دوا میکند وقتی هر دم یک تن پیدا میرود که یک دری از خود بفشاند که گره از کاراین خلق مسلمان و نامسلمان بدراند و گشایش در کارشان اندازد و مدیریتی مبسوط بر پهنه این جهان خاکی از خود حاکم گرداند
دیر زمانیست که اندر کارهای بیخود و باخود روزمره آنچنان غرق شده ایم که شبها دور از جان مبارکتان، جنازه مان به ساحل بستر کشانیده میشود تا سحرگاهان که باز چشم بگشاییم و روزی دگر آغاز کنیم...
اخبارو وقایع الاتفاقیه زیادی در این دیرزمان بر ما گذشته است که اینک مجال سخن گفتن نیست... باشد که در وقتی فراخ مهمانتان شویم ...از ماجراهای در فشانی دوباره دکتر جان گرفته تا اختلاسهای میلیاردی که هر دم بیشترو بیشتر میگردند... البته زانجا که مقام مبارک عظما فرمودند کش ندهیمش ما هم چون در این مقال نمیگنجد زیادی کشش نمیدهیم که مبادا کش آن در برود و به جایی اصابت نماید و بعضی ها دردشان بگیرد...
فقط خداوکیلی من موندم توی کار خدا... شاید هم این عقل ناقص ما نمیرسد که حفظ و نگهداشتن عناصر ماقبل تاریخ مهمتر است یا این متفکران و اندیشمندان و مبتکران.....حکما" آن اولی مهمتر است که در یک روز شاهد شادروان شدن دو تن شدیم که البته دومی در هیاهوی اولی کاملا" گم شد... استیو جابز معروف رو که همه میشناسن و نیازی هم به معرفی بنده نداره و دومی هم دکتر مهرداد مشایخی جامعه شناس و پژوهشگر و استاد ایرانی دانشگاه جورج تاون آمریکا بود که اتفاقا" هردو هم براثر سرطان لوزالمعده درگذشتند....
فکر میکنم دیگه زیادی روده درازی فرمودم!!! همان به که برویم یه خواب مبسوطی بنماییم که تا سحرگاه دیری نماندست.
شب همتون پرتقالی

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

مبارک باد نوروز پارسی

از زمانی که آخرین خطوط را بر پیکره این وب نوشت بنشاندم مدتی بس زیاد گذران نموده ولی در این لحظات آخر سال یک هزارو سیصدو هشتاد و نه بر آن شدم تا سطوری چند بر این صفحه بنشانم و نرم نرمک اینک میرسد بهار!
امسال هم با همه خوبیها و بدیهاش، همه سختیها و سادگیاش، همه غمها و شادیاش داره میره که توی صندوقچه خاطرات آروم بگیره...
این ساعتها و دقایق آخر سال هشتاد و نه هم یواش یواش در حالی پیاده روی زمان رو طی میکنند که دهه هشتاد تموم میشه و دهه نود در نقطه صفر قرار می گیره...

حدودا" یکسال نیم از جلای وطن میگذرد... یکسال و نیمی که دور از همراهان همیشگی گذشت...و امسال برای دومین سال پیاپی سر سفره هفت سین خانواده نیستمو فرقش با پارسال هم در اینه که امسال در منزل خودمون میخواییم سال رو تحویل کنیم ... با کلی کش و قوس و اینا و در حالیکه یک سین از سین هامون کم بود سفره رو چیدیم و میریم منتظر تحویل سال بشیم...

توی سال که گذشت اتفاقات زیادی بر ما گذران کردند که چشم و گوش مارا باز کردند و بس تجربه اندوختیم ! تجربه هایی بس گرانبها که تا خودت تجربشون نکنی ممکنه هیچ وقت نبفهمی!!!

وقتی توی غربت باشی دوستان اطرافت خانواده ات رو تشکیل میدن ...سال گذشته با دوستان جدیدی آشنا شدیم از جمله جناب نبضگیر که ماجراهای آن پیشتر نگاشته شده بودند! دوستانی ازقبل با ما همراه بودند و دم به دم و لحظه به لحظه با آنان سپری شد... دوستانی هم از جمع ما جدا شدند و به جاهای دیگه رفتن... و در پایان اونایی که بودن و دیگه نخواستن با ما باشن ... امیدوارم که همشون هرجا که هستند سلامت و موفق باشن...اونایی هم که به دلیلی از ما رنجیدن امیدواریم که این دم دمای آخر سال هشتاد و نه که دارن خونه هاشونو میتکونن یه حالی هم به خونه دلشون بدن و اون قسمتهای بد قصه مارو فرمت کنن...

از بقیه چیزا دیگه میگذریم تا برسیم به زلزله و سونامی اخیر که ژاپن را درنوردید و بحرانی جدی برای این کشور ایجاد کرد ولی با این وجود امیدوارم که آرامش به خانه های آنان هم باز گردد...

پارسال یه دعا کردیم که معجونی از چند تا دعا بود امسال بازم همونارو میگیم و آرزو میکنیم در سال جدید تنتان هماره سالم باشد و دلتان دور از غم، خانه هایتان هماره دارای آرامش، هیچ نان اوری دست خالی به خانه وانگردد هیچ مادری فرزندش ، هیچ زنی شوهرش را و هیچ فرزندی پدر و مادرش را به دور از خود نبیند ،هیچ عاشقی از عشقش دورنماند هیچ رودی ؛ رودخانه ای ؛ ابشاری ؛ گلی گیاهی نخشکد و آرزو میکنم که کهن دیارم سبز سبز سبز بماند جاودان تا ابد

ما دیگه یواش یواش بریم یه چرتی بزنیم تا موقع سال تحویل خواب نمونیم!!!

پس نویس یکم: عیدتون پیش پیش مبارک ।سر سفره هفت سین ، موقع تحویل سال یه یادی هم از ما بکنین!!! ثواب داره!!!
پس نویس دوم: اینم عکس سفره هفت سین امسال ما!!! برین ببینین گل پسر چه کرده!!!
قربون همتون
دوستون دارم
بوس

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

کشک بادمجون!!!

سلام به همگی
قرار بود این پست هفته پیش نوشته بشه ولی خوب چه کنیم دیگه باز دوباره یه کم وقت کم آوردیم!!!
امشبم در حین درست کردن شام گفتیم دم رو غنیمت شماریم و چند خطی بنویسیم! اگر مثل بنده ترجیح میدین که یه کمی غذاتون کم روغن باشه و چرب و چیل نخورین و همچنین از نظرزمانی در مضیقه هستین پست امشب رو با ما باشین! امشب توی راه که میومدیم بساط کشک بادمجان را ابتیاع فرمودیم که امشب یک کشک بامجان مبسوط به همراه پیاز بزنیم در بدن حالش را ببریم!!!
اول از همه بادمجان ها پوست کنده خرد میکنیم و در قابلمه میریزیمو به آن قدری آب به علاوه میزان کافی از هرگونه ادویه من جمله نمک و فلفل و زردچوبه اضافه مینماییم و به روی اجاق میگذاریم تا آبش جوش بیاید. بعد از آن پیاز را خرد میکنیم ودر تابه سرخ مینماییم. تا اینا آماده بشن بریم سر پست امشب یا هفته پیشمون!!!
هفته پیش یکشنبه شب که دم دمای ساعت نه خسته و کوفته و درب و داغون از آزمایشاتی که هیچ کدومش جوابای درستو حسابی نداشت، شال و کلاه کرده بودم برم خونه یاد این جمله که یادم نیست مال انیشپتین بود با ادیسون که گفته بود بعد صد بار آزمایش ناموفق نگفتم صد بار شکست خوردم بلکه گفتم صد راه جدید یافتم که به جواب نرسید، افتادم!!!همینجوری داشتم فکر میکردم هنوز تا صد تا خیلی مونده بعدشم خدارو چه دیدی شاید این وسطا ما هم چیزی کشف کردیم!!! توی همین حال و هوا بودیم که رسیدیم به ایستگاه اتوبوس و چشممان به جمال چارده پونزده تا هموطن روشن گردید که اگردر داخل اتوبوس دو سه تا مالایی و چینی نمیبودن به واقع توهم میزدم که الان توی ایرانم!!! نمیدونم باید خوشحال باشیم از دیدن این همه ایرانی یا ناراحت از اینکه کلی از ایرانیا دارن میرن به کشورهای دیگه و خیلی از اونایی هم که موندن اندر عوالم سفر به دیگر سو هستن!

حالا احتمالا" آب داخل قابلمه جوش آمده و بادمجانها قدری نرم گردیده پس کشک را هم به آن می افزاییم تا با هم دیگر بپزن!

تیم افشین خان قطبی هم باخت و بازم دست ما به هیچی نرسید!!! فقط من موندم توی این انتخاب اسم شاهزده های پارسی!!! که چطور تا دیروز اسم شاه و شاهزاده میومد فحش و بدو بیراه نثارشان میشد یا هرچی از دوران پادشاهی ایران زمین باقی بود کم کم داره از خاطرات محو میشه بعد میان به بازیکنان تیم ملی لقب شاهزاده های پارسی میدن!!! فکر کن! امشب قصد نداریم بحث فوتبالی راه بندازیم ولی یه دو سه تا مطلب لازم بود عرض کنم راجع به انتقاداتی که از تیم ملی شد: اول اینکه گفتن که این افشین خان امپراطور وعده هاست ! اصلا" قصد ندارم ازش دفاع کنم ولی به نظرمن اون تلاش کرد که این مفهوم بردن را با مثبت اندیشیش به تیم القا کنه و اصلا کار بدی که نکرد هیچ خیلی هم کار خوبی کرد که هی وعده برد داد تا همه باورشون بشه که میتونن! بعدشم به قول علی آقا پروین! اونا با جت پیش میرن ما با موتور گازی!!! و یا به قول ناصر خان حجازی دوره با غیرت و تعصب قهرمان شدن گذشته .الان دیگه امکانات برنامه ریزی صحیح حرف اول رو میزنه! بالاخره همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید دیگر!!! حالا هم که باختیم همه دارن میزن تو سر و کله هم که تقصیرارو بندازن گردن یکی دیگه!

در این مرحله پیاز داغ را نیز به مخلوط بالا اضافه میکنیم. کمی نعناع هم در داخل مقداری روغن تفت داده، آنرا نیز اضافه مینماییم. و میگذاریم تا مخلوط خوب بپزد و آبش هم کم شود.

امشب خداییش نمیخواستیم گیر بدیم ولی نمیذارن که! ماشالا فرت و فرت سوژه تولید میشه!!! کلا" به خودکفایی رسیدیم توی این زمینه! یکی از حضرات یک نسخه پیچیدن واسه جوونا در زمینه حل مشکلات جنسی که خدایی آدم انگشت به دهن میمونه!!! الایحال این نیمچه شعر زیر یا هرچی که اسمشو میذارین، بخونین تا بعد!

گفتند که در شهر ، شیخی خانه دارد
وز کراماتش کرده خلق را جمع ،به گرداگرد خویش
گر روی تو سراغش ، مشکلت حل گردد
راه حل ها میدهد، انگشت گیری بر دهان خویش
رخصتی یافتیم تا رویم به سرایش
تا بیابیم چاره از برای مشکل خویش
گفتمش یا شیخ سنم از سی فراتر رفته
لاکن نیافته ام همسری از برای خویش
هر شب و روز و هر صبح و شام، بیم آن دارم
نشوم خام و اسیر نفس اماره خویش
گفتا ای جوان، چاره دردت به دستان منست
گوش گیر تا کنی باز گره، از مشکل خویش
توصیه اینست نخوری زیاده از حد، تو غذا
دم به دم روزه گیری از برای سلامت خویش
نخوری هر هله هوله که به دستت برسید
هی نبندی غذای رنگ به رنگ بر شکم خویش
تو نپوش هرگز لبلس تنگ و چسبان
در موال و حمام هم نکن، تو لباس از تن خویش
دختران را تو نبین، دید نزن
نرو به مهمانی یا به پارتی ، با یاران عزب خویش
یا برو کار میکن یا که ورزش
تا نشانی تو عرق، بر پیشانی خویش
آریانا گر خواهی یک در دنیا، صد در آخرت بینی
بهتر آنست ریاضت کشی در همه عمرخویش

در این زمان کشک بادمجان ما که آب آن نیز تمام گردیده و با روغنی که دردرون پیاز داغ و نعناع داغ اضافه شده بود اندکی تفت بدیده است، آماده نوش کردن است.
پس نویس یکم: ببخشید دیگه اگر یه کم زیادی چرندیات نوشتیم. فی البداهه اومد گفتیم بنویسیمش!!! ولی خدایی مشکل ما که کلا" با این نسخه حل شد مشکل شمارو نمیدونم!!!
پس نویس دویم: یکی از دوستان فرمودن کشک بادمجانی که سرخ نشده باشه حال نمیده!
پس نویس سیوم: یکی از دوستان هم فرمودن کشک بادمجان بدین سبک مختص کرمانیهاست. ما که نمیدونیم اگر کسی میدونه به ما هم بگه مطمئن شیم.!!!
پس نویس چهارم: ما هم میگیم اینم امتحان کنید بدک نمیشه!!!
خوب دیگه ما بریم یه کنج عزلتی چیزی پیدا کنیم تا این کشک بادمجونمون ته نگرفته بخوریمش!!!

قربون همتون

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

سه انتقاد!!!

سلامی به وسعت بیکران آسمان آبی به همه کسانی که وبلاگ مارو میخونن و حال میکنن و اونایی که میخونن و حال هم نمیکنن و حتی اونایی که اصلا یه نگاه خشک و خالی هم به وبلاگ ما نمیندازن!!!

این هفته فقط میخواییم گیر بدیم!!! حالا به چی و به کی اگر یوخده دندون روی آن جیگر مبارک مرحمت کنید خدمتتان عرض مینمایم.
بند اول:
هرشب به شما تک میزنم اگه جوابمو ندی پیامک میزنم!!! اگر فکر میکنین اینا ترانه های یه خواننده لوس آنجلسیه باید بگم سخت در اشتباه تشریف دارین چراکه این یکی از ابیاتی است که در محرم امسال توسط یکی از مداحان، زمانی که بدجوری شور حسینی گرفته بودتش خونده شده!!!کافیست یه جستجوی ناقابل در گوگوله انجام دهید تا همه چیز دستگیرتان شود! آخه برادر من ( دور از جون بنده) اقلا" یه چیزی بگو بگنجه!!! آخه امام حسین موبایلش کجا بود!!!به فرض اینکه موبایل هم میداشت شما میس میندازی که ایشون به شما زنگ بزنن؟؟؟؟ !!!! آخه بابا این اراجیف چیه به خورد ملت میدین؟ حداقل یه چیزی بگین بهتون نخندن پس فردا!

بند دویوم:
مهران مدیری همیشه از شخصیتهای محبوب بنده بوده و هست. یک آدم کاملا موفق در زمینه کاری خودش که طنز باشه با یک دنیا ایده و خلاقیت. به نظر آریانا، مهران مدیری یکی از معدود هنرمندانی است که به خوبی راه خنداندن مردم را بلد است و این رو از تمام کارهایی که تا به حال ساخته میشه فهمید هرچند که خیلیها ممکنه با نظر بنده مخالف باشند. اما در این تریبون میخوام یه انتقادی از ایشون بکنم راجع به این طنزی که این اواخر با اسامی مختلف پخش شده و بیرون اومده و به شبکه های فارسی زبان ماهواره ای بند کرده. اساسا" این شبکه ها به جز معدودی از آنها ،چیز به درد بخوری از خروجیشون درنمیاد و همینجوری هم برنامه طنز و فکاهی هستند. مطلبی که میخوام بگم اینه که برادر بزرگوار، دوست عزیز، کارگردان محترم شمایی که به سادگی راه خندندن مردمو بلدی آخه دیگه به خواهر مادر مردم چیکار داری!!! حالا این بابایی که من نمیدونم کی هست و بعد از این طنز هم قهر کرده رفته خونه باباش ، هرکاری هم کرده شما هم بهش گیرتو دادی ولی حداقل واسه اینکه گزک دست آیهاالناس ندی این یه تیکه رو دیگه نمیذاشتی توش!!!

بند سیوم:
ضمن عرض تسلیت به بازماندگان سانحه هوایی تهران ارومیه و طلب آمرزش برای جان باختگان میخوام نوک پیکانو بکنم توی چشم آقای ترابری! آخه جان من این حرف شما میزنی؟؟؟؟ مردم فشار آوردن هواپیمارو پروازوندیم؟؟؟!!! از کی تا حالا شما اینقده حرف گوش کن شدین ما بی خبر بودیم؟!!! یا اینکه هوا برفی بود و از این حرفا؟ پس توی اروپا و آمریکا و اینا که برف میاد هوارتا، سالی صدتا هواپیما باید سقوط کنه دیگه؟؟؟! آقاجان شما به جای این حرفای صد تا یه غاز بهتره یه فکری به حال این ناوگان ترابری سالخوردتون بکنین که فرت و فرت با جون خلق الله بازی نکنین.

پس نویس اول: هفته گذشته چند تن از دوستان لطف کردن قدم رو جفت چشم بنده گذاشتن تشریف آوردن و کامنتی هم در اینجا بگذاریدند. ولی نکته ای که هست اینه که دوستای عزیزم این وبلاگ با نام "آریانا" فعالیت میکنه و خواهشا" هرگونه پیغامی که میخواهید بذارید صرفنظر از هویت اصلی بنده لطف کنید و با نام آریانا خطاب قرار دهید.

پس نویس دویوم: اگه انتقاد میکنیم یا مورد نقد واسه اینه که تا انتقاد نشه هیچ چیز اشتباهی درست نمیشه. االبته نه هر انتقادی مخصوصا" اونایی که از نوع تخریبی باشن. اونایی هم که مورد نقد قرار میگیرن اگر دیدن که این انتقاد درسته میتونن تغییر روش بدن اگرم دیدن نادرسته میتونن همچونان به ره خویش ادامه بدن. البته یه کار دیگه هم میتونن بکنن، برن توی خونه بشینن تا کسی دیگه نقدشون نکنه!!! اینارو اول همه به خودم میگم که یاد بگیریم در مقابل انتقاد صبور باشیم، بهش فکر کنیم و بعد یه جواب منطقی بهش بدیم!

پس نویس سیوم: منتظر نظرات و انتقادهای سازنده شما هستیم!!!

قربووووووووووون همتون

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

آنچه گذشت
سلام و صد درود به یکان یکان دوستای گل و بلبل و نازنین و اینا
اومدیم یه هفته نامه داشته باشیم حالاتبدیل شده به گاه و بیگاه نامه !!!
خوب توی این مدتی که ما نبودیم حسابی صفا کردینا!!! گفتین توی دلتون آخیش راحت شدیم از دستش!!!
تا حالا هرکار کردین و هرچی گفتین نوش جونتون!!! ایشالا گوشت بشه به تنون!!! ولی حالا ما باز دوباره بازگشتیم.
توی این چند صباحی که مفتخر به شرفیابی نبودیم آنچونان سرمان شلوغ بود که فرصت آنلاین شدن در این ترنت و آن ترنت هم ازمون سلب شده بود چه برسد که بیاییم و در این جا داستان سرایی کنیم.
بند اول:
توی این پست فعلا" از اخبار و اینا خبری نیست. دیدیم سرمان شلوغ است و به اینجا نمیرسیم کرکره را پاین کشیدیم به این میرزا بنویس مرخصی دادیم برود بلکه یه کاری بکند شکم آن هفت سر عایله ای که دارد سیر بنماید. حالا که ما آمده ایم ناز میکند و می گوید پول یارانه ها بهشان ساخته است صبح را در منزل به شب میرسانند و نیازی به کار ندارند. هرچند که ما تلاشمان را میکنیم ازآن جهت که با پس انداز آن پول میتواند آینده ای روشن برای با چندین میلیون تومان از برای نوگلان نوشکفته اش فراهم سازد، ایشان را دوباره به اپنجا بکشانیم.
بند دوم:
یه جلسه دفاعیه سالیانه داشتیم که پیرمان در آمد تا آنرا آماده کنیم و کنفرانسی داشته باشیم. میخواستیم بعدش نفسی تازه کنییم. نشد که بشه!!! شلوغ تر هم شدیم چونان که تا همین چند روز پیش نه خواب داشتیم نه زندگی!!! از صبح تا شب در کتابخانه بسط نشسته بودیم و همه چیزمان شده بود نوشتن یه گزارش مبسوط که اگر شانس بیاوریم شاید به یک عدد مقاله آن هم از نوع وزینش !!! تبدیل گردد!!! هم اکنون که به زیر دستان سوپروایزر محترم رفته و کی آن را تصحیح کنند و به ما مرحمت کنند خداوندگار داند و بس!
بند سوم:
شبهای ژانویه و کریسمس و یلدا هم یکی پس از دیگری در کنار شب میلاد خجسته مان !!!! گذران نمودند. دم همه دوستانی که با نامه ،
Email ، حضوری غیرحضوری ، تلفنی و .... تبریکات صمیمانه خود را به سوی بنده سرازیر نمودن، گرم و هات و ولرم و اینا! بسی مشعوف شدیم از این همه محبوبیت !!!!!

پس نویس یکم: به سلامتی هرچی رفیق با مرام ومعرفت و لوتی
پس نویس دوم:چند وقت پیش یه جمله ای خوندم که نمیدونم مال کیه ولی مال هرکی هست دمش جیز! ترجمه اش نمیکنم همینجوری انگلیسیشو میذارم فیضی ببرید:

Old friends are gold. New friends may be diamond If you get diamond, Never forget the gold because to hold a diamond you always need a base of Gold

پس نویس سیوم: امیدوارم پست بعدی رو خیلی زود بذارم!!!

قربون تک تکتون

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

روز کوروش

بعد ازیکی دو هفته و اندی که باز گرفتاریهای مختلف مانع شدندی که آریانا قلم به دست بگیرندی و قدری بنگارندی باز این هفته فرصتی دست دادندی تا در معیت شما بنشینندی . این احتمال رفته بودندی که خبرهای این هفته کمی تا قسمتی قدیمی باشندی ولی خوب ماشاا... آنقدر میتوانندی ازآن بهره گیریهای معنوی نمودندی که حد نداشتندی .محمدعلی رامین معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد که معرف حضور هستندی ، در یک برنامه زنده رادیویی در رادیو گفت‌وگو خطاب به مجری برنامه که از وی درباره اظهاراتش درباره روحانیت و مساجد سوال کرده بودندی به لحنی آکنده از ملایمت با اندکی چاشنی فلفلی!!! گفتندی: «قبل از پاسخ به سلام شما باید بگویندی شما چرا این اراجیف را مطرح کنندی. شما غلط کرده بودندی که این‌ها را مطرح می‌ نمایندی. تازه اینکه چیزی نبودندی ،پیش از این نیز، وزارت کاملا"محترم آموزش و پرورش نیز در پاسخ به سوال یکی از خبرنگاران در مورد محل تامین هزینه افطاری آن وزارت‌خانه خطاب به آن خبرنگار فضول گفته بودندی: «از قبر جناب‌عالی». خودتان بنشینندی و حظ ببرندی از این همه حاضر جوابی و ادبیات قصارکه از دکترجان و وزارتشان تراوش مینماید.

اصل نوشت :

اولین مطلب این گاه نوشت رو با یادی از پادشاه اعظم ایرانیان، کوروش بزرگ، آغاز نمودیم. امروز نیز که با نام کوروش نامگذاری گردیده بر آن شدیم تا کمی در مورد آن قلم بزنیم.

بيست و نهم اكتبر روز جهاني كوروش نام گذاري شده است كه از ديرباز پارسيان، يهوديان، دوستداران حقوق بشر و هواداران اداره جهان به صورت ملل مشترك المنافع آن را گرامي داشته و رعايت مي كنند.کوروش سیروس در انگلیسی- cyrus the great - و کوروس در یونانی، یکی از چهره های برجسته تاریخ شناخته شده است.ایرانیان او را پدر، یونانیان او را قانونگذار و یهودیان اورا مسیح نجات دهنده، می نامیدند. اين روز به مناسبت تكميل تصرف امپراتوري بابل به دست ارتش ايران (29 اكتبر سال 539 پيش از ميلاد) و پايان دوران ستمگري در دنياي باستان برقرار شده است . 2548 سال پيش در همين ماه اعلاميه تاريخي كوروش بزرگ در زمينه حقوق افراد و ملل انتشار يافت كه نخستين سنگ بناي يك دولت مشترك المنافع جهاني و هر سازمان بين المللي بشمار مي آيد. حقوق انسان از دیدگاه کوروش همان زمان مکتوب شده است که موجود است و استوانه کوروش نامیده می شود.این بیانیه که به نام «منشور کوروش بزرگ» شناخته می شود، بر الغای تبعیضات نژادی و ملی، آزادی انتخاب محل سکونت، الغای برده داری، آزادی دین و مذهب و تلاش برای صلح پایدار میان ملت ها تاکید کرده است. این منشور، که از سوی مردمان ایران زمین و از زبان رهبر سیاسی خود کورش بزرگ، پایه گذار اولین امپراتوری جهان به بشریت هدیه شده، در سال 1971 از سوی سازمان ملل متحد به عنوان اولین اعلامیه حقوق بشر جهان شناخته شد و، بدینسان، این افتخار به نام ایران، به عنوان مهد نخستین اعلامیه ی حقوق بشر، در تاریخ جهانی ثبت شد.
کوروش فرزند ماندانا دختر آ‍‍‍ژی دهاک پادشاه ماد و پدرش کمبوجیه اول شاهنشاه بزرگ پارس نزدیک به 600 پیش از میلاد چشم به جهان گشود. پدران او برای چندین نسل فرمانروایان سرزمین ایلامی بود (انشان )بودند. پس از بزرگ شدن، بر آژی دهاک که بر مردمان ستم میکرد ودستور قتل کوروش را داده بود، پیروز شد و بدون خونریزی سرزمین ماد را تسخیر کرد. کوروش مردی دانا و بزرگ منش ودر کشورداری فردی با درایت کامل بود.کوروش یهودیان را از اسارت بیرون و به دستور او ساخت معبد مقدس آنها آغاز شد که یهودیان این کار ار معجزه ای از طرف خدا می دانند. کوروش کبیربنیاد شاهنشاهی عظیمی را گذاشت که از دریای مدیترانه درغرب تا رود سند در شرق و از دریای سیاه در شمال تا به صحرای عربستان در جنوب بود. کوروش در سال پانصد و سی پیش از میلاد مسیح در جنگی که در شمال شرقی شاهنشاهی اش داشت جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیکر پاک کوروش کبیر را به پاسارگاد، به آرامگاهی که از یک اطاقک و شش پله درست شده بود بردند. پیکر او در یک تابوتی از سنگ آهک قرار دادند. بر روی آرامگاه او چنین نوشته شده است: ای انسان، بدان که هر که هستی و از هر کجا که بیایی، من کوروشم، کسی هستم که شاهنشاهی را برای ایرانیان و این دولت بی کران را بنیان نهادم. پس هیچ وقت به این آرامگاه و این خاکی که مرا پوشانده است رشک مبر .

بخشهایی ازمتن فرمان کوروش را در ذیل آورده ایم:

منم کوروش شاه جهان شاه توانمند شاه بابل شاه سومر و آکد شاه چهار گوشه جهان پسر کمبوجیه

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم .مردوک خدای بزرگ دل های پاک بابل را متوجه من کرد... زیرا من او را ارجمند و گرامی د اشتم .

ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهرو این سرزمین وارد آید وضع داخلی بابل و جایگاهای مقدسش قلب مرا تکان داد ...من برای صلح کوشیدم.

من برده داری را بر انداختم به بدبختی آنان پایان بخشیدم .فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشندو آنان را نیازارند .فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.

من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم .فرمان دادم تمام نیاشگاه هایی که بسته شده بودند بگشایند . همه خدایان این نیایشگاه ها را به جا های خود بازگرداندم .

همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه های خود برگرداندم و خانه های ویران را آباد کردم همه مردم را به همبستگی فرا خواندم....

من برای همه مردم جامعه ای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم.

پس نویس یکم :خواستگاه این پست وبلاگ های ایران- آناهیتا،آنیتا, تاریخ ایرانیان بودند.

پس نویس دویم : شنیده ام که در منطقه ای که آرامگاه کوروش قرار دارد سد سیوند ساخته شده و در حال آبگیری است و با ایت کار دیگر نشانی از آرامگاه او باقی نخواهد ماند. خارجیها این همه برای این چیزها سرو دست میشکنند و هرچی که دارند حفظ میکنند ما خودمون آنچه داریم به دست خود نابود میکنیم.

پس نویس سیوم: دم همه شما که در این کلبه درویشی را کوفتید و خطی برای ما از سر مهر نگاشتید گرم!

قربون همتون

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

مهرگان

پیش نویس : دراین هفته ای که گذران نمودندی به واقع چون هفته های پیشین وقایع الاتفاقیه بس زیاد بودندی که گر بخواهندی به همه آنها بپردازندی بایستی یک کتاب بدهندی ولی الاایحال این آریانا درمانندی که این شیطان بزرگ جهانخوار چقدر سگ جان تشریف داشتندی که این همه مشت هر هفته به پک و پوز محترمشان اصابت مبکند باز هم از رو نمیروندی و فکر کردندی دنیا بی‌صاحب بودندی و به خود جرات داده بودندی ملت ما را تهدیدکنندی و دمادم گفته بودندی راه حل‌ها روی میز قرار دارندی، مرده شور خودتان، چهره اتان و میزتان که دنیا را به لجن کشیده‌اندی ییهو ببرندی با هم.
تازه این که چیزی نبودندی ،از ۶۰ سال پیش یک سگ وحشی را در منطقه رها کرده بودندی و هی میخواهند همه را بچاپندی .
خب ابراز سخنان گرانبار بدین جا ختم نگردیدندی تا بدانجا که وزیر آموزش عالیه طی سخنانی فرمودندی که هیچ علم و عملی در دنیا بدون گره خوردن به ولایت وسیله پیشرفت و تکامل بشر نخواهد بودندی. لذا ما دانشجویان بلاد خارجه تصمیم گرفتندی یا آنرا به یک جایی از خودمان گره بزنندی یا به دروسمان یا اصلا" بازگشت داشته باشندی به موطن خودمان که کلهم گره درگره بشوندی شاید که مفید فایده افتادندی.

اصل نوشت:
بر آن شدیم در پست این هفته به بهانه مهر ماه درباره یکی از جشنهای ایرانیان باستان در این ماه بنویسیم .
واژه مهر، پیمان و دوستی معنی می‌دهد . در ایران باستان ، جشن مهرگان پس از نوروز دارای اهمیت ویژه‌ای بود . دلیل آن این است كه هر دو آغاز فصل‌های سال را نوید می‌دادند .
نوروز آغاز تابستان و مهرگان آغاز زمستان را به هر ماه می‌آوردند زیرا در آن زمان سال به دو فصل تقسیم شده بود . فصل اول ، تابستان بود كه از جشن نوروز شروع می‌شد و هفت ماه ادامه داشت . جشن مهرگان كه از روز مهر شروع می‌شد تا شش روز پس از آن ادامه می‌یافت و جشن شادی بر پا می‌شد . انگیزه‌ای كه به پیدایش جشن مهرگان در تاریخ ایران نسبت می‌دهند پیروزی ایرانیان بر ضحاك ستمگر ، به رهبری كاوه آهنگر است كه او را در بند آوردند و فریدون را به عنوان رهبر خود برگزیدند . این جشن در روز 10 مهر ، روزی كه نام روز و ماه یكی بود جشن گرفته می‌شد و مانند نوروز سه جنبه نجومی ( طبیعی ) ، تاریخی و دینی داشت .

از نظر نجومی ، مهرگان چند روز پس از اعتدال پاییزی جشن گرفته می‌شد . ( اعتدال پاییزی اول مهر صورت می‌گیرد ) . و جشن برداشت محصولات كشاورزی است .

از نظر تاریخی ، در این روز نیروی داد و راستی به سركردگی كاوه آهنگر بر ارتش دروغ و ستمگری آژی دهاك ( ضحاك) پیروز شد و فریدون به شاهی رسید . مبارزه راستی و دروغ ، داد و ستم در ایران ریشه دینی دارد و همه جشن‌های ملی هم به گونه‌ای این مبارزه و پیروزی نهایی حق بر نا حق را نشان می‌دهد . ولی ، در تاریخ مهرگان این جنبه درخشندگی ویژه را دارد .

از نظر دینی ، در فرهنگ ایرانی مهر یا میترا به معنای فروغ خورشید و مهر و دوستی است . همچنین مهر نگهبان پیمان و هشدار دهنده به پیمان شكنان است .


مهـرگان همانند نوروز دارای خوان یا سفره‌ای است که آنرا به نامِ خوان یا سفره مهرگانی می‌شناسیم. 


مورخان، نویسندگان و شاعران، از برگزاری جشن مهرگان خبر داده اند. از جمله در برگزاری این جشن در پیش از اسلام آمده که : این عید مانند دیگر اعیاد برای عموم مردم است. از آیین ساسانیان در این روز این بود که تاجی را که به صورت آفتاب بود به سر می‌گذاشتند و در این روز برای ایرانیان بازاری بر پا می‌شد. و در ملوک خراسان رسم است که در روز مهرگان به سپاهیان و ارتش رخت پائیزی و زمستانی می‌دهند و یا وصف این جشنها در در دوره غزنویان در شعر فردوس، عنصری، فرخی و منوچهری این جشن آمده، ابوالفضل بیهقی از برگزاری جشن مهرگان در زمان سلطان محمود غزنوی، در سالهای ۴۲۸، ۴۲۹ و ۴۳۰ هجری قمری که خود شاهد بوده، خبر می‌دهد. وی می‌نویسد : روز یکشنبه چهارم ذی الحجه سال ۴۲۸ به جشن مهرگان نشست و از آفاق مملکت هدیه‌ها که ساخته بودند پیشکش را، در آن وقت بیاوردند و اولیاء و حشم نیز بسیار چیز آوردند. و شعرا شعر خواندند وصلت یافتند. پس از شعر به سر نشاط و شراب رفت و روزی خرم بپایان آمد.

وی همچنین از مهرگان سال ۴۳۰ و شرح برگزاری آن سخن می‌گوید. مهرماه و فروردین ماه که به ترتیب آغاز اعتدال پاییزی و اعتدال بهاری و در آن روز و شب برابرند، زمانی هر دو را، به عنوان آغاز سال جشن می‌گرفتندو برخی مهرگان را بر نوروز برتری داده‌اند. چنان که پاییز را بر بهار برتری داده‌اند. و تکیه گاه ایشان این است که اسکندر از ارسطو پرسید که کدام یک از این دو فصل بهتر است؟ ارسطو گفت : پادشاها! در بهار حشرات و هوام آغاز می‌کند که نشو یابند و در پاییز آغاز ذهاب آنهاست، پس پاییز از بهار بهتر است.

افسوس و صد افسوس که از جشنهای کهن ایرانیان باستان الان نشانی باقی نماندست.

پس نویس یکم: خواستگاه اصل نوشت این پست ویکیپدیا وآیینهای زرتشتی بودند.

پس نویس دویم: پیش پیش تولت متولدین ماه مهر هم مبارک و تهنیت و میمون و اینا!!!

پس نویس سیوم : نمردیم و دیدیم با احتساب کامنتهای خودمان میزان کامنتهای بلاگمان از انگشتان دو دست فرا تر رفت و کلی ذوق مرگ و مشعوف شدیم از این مبارک اتفاق!!!

پس نویس چهارم: نتیجه گیری اخلاقی اینکه کامنت بذارین ما حال کنیم یه کم!!!

تا پست نوبه بعدی میسپارمتان به اهورای بزرگ

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

کامرون هایلند (Cameron Highland)

پیش نویس :
راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار، چنین آوردندی که در هفته ای که گذران نمودندی دکترجان یک فقره چفیه بر گردن جناب کوروش نمادین انداختندی و ایشان را مفتخر به مقام شامخ بسیجی نمودندی و یحتمل در همین روزها کارت بسیج ایشان نیز صادر خواهد گردیدندی تا حداقل خانواده ایشان چند صباحی را با کیک و ساندیسهای اهدایی شکم گشنه شان را سیر بگردانندی . از طرفی هم از آنجا دکتر جان قبل ار سفر به بلاد کفر و تو دهنی و اینا، طی یک فقره سخنرانی گهربار فرمودندی که مجلس در راس امور نبودندی که ظواهرالامر نشان میدهندی که این در فشانی باعث بروز فشاراتی در ماتحت تنی چند از نمایندگان نمودندی به طوری که نامه ای را امضا نمودندی و تذکر دادندی که دیگه یه وقتی از این حرفهای بد بد نزنندی. آخی! آخی!!
دگر اینکه،قیمت ارزهای شناور و غیر شناور در کف بازارو ته بازارو بالای بازارو اینا هم فعلا روی پلکانی از نوع برقی اش نشستندی و پله های صعود را دو تا یکی از پی هم میگذرانندی.

اصل نوشت:
این هفته فرصتی دست داد تا با جناب نبضگیرو آقازاده راهی سفر شویم. سفری یک روزه به ارتفاعات کامرون هایلند. خوب این آقازاده معمولا" وقتی به یه چی گیر میدن دیگه ول کن معامله نیست که نیست. اوندفعه گیر کرده بودن به ساحل دریا ایندفعه به کامرون هایلند. حالا شاید این وسط یکی پاشه بگه مگه بده دو تا سفر هم رفتی نمک نشناس! ولی در جواب باید بگویم که ...ولش کن بابا چرا اینقدر مارو به حاشیه میکشین با این بحثای فرعی!!! خلاصه اینکه قبل از آمدن ابوی نقشه ها کشیدند برای سفر به مکان مورد بحث.
سفر آغاز شدو اقازاده شدن راننده و آریانا هم در سمت نقشه خوانی و جناب نبضگیر هم که مسوول تدارکات بودن!!! جاده ای سبز همراه جنگلهای انبوه و بارانهایی گاه و بیگاه تند و هوایی که نرم نرمک ر و به خنکی میگرایید. البت ما فکرمیکردیم مسیری پر پیچ و خم پیش رو داریم ولی خوشبختانه از مسیری دیگر رفتیم پیچ و خم آن خیلی زیاد نبود. که این مطلب را در روز آخر ملتفت شدیم که دو مسیر وجود دارد و همانجا دعایی در حق آن دوست گرام نمودیم ،مبسوط . خلاصه بعد از طی حدودا 210 کیلومتر و گذشت 5 ساعت به هتل یا بهتر بگم مسافرخانه مورد نظر به نام Hill View Inn رسیدیم. خداییش اینا مسافرخونه دارن ما هم داریم...
ولی واقعا" عجب هوایی، خنک و دلچسب به طوریکه بدون پنکه و کولر و این جور چیزا شب رادر زیر پتو صبح کردیم.

زین پس همان به، که سخن کوتاه کنیم ببینیم هنر عکاسی آریانا چی میگه!!!بقیه توضیحات باشه واسه عکسا که زیادم خسته نشین به جون من بیچاره قر بزنین!

این بالایی همانا هتل محل اقامت بودن ایشون!! و این پایینی هم یکی از مزارع چای که یکی از جاذبه های توریستی کامرون هایلند میباشد.


این آبشاری که در ذیل ملاحظه میفرمایید بر خلاف انکه اسم پرطمطراق آبشار را یدک میکشیدن ولی خداوکیلی یه متر هم نبودن تازه اونم با ارفاق!!! حالا چی ؟ یکی دو ساعت این نیم وجبی مارو سرکار گذاشت تا پیداش کنیم!!!


این آخری هم عکس یه گلخانه توت فرنگی را نمایان می سازد که آن هم از جمله جاذبه های این منطقه میباشد.

دست آخر هم میتوانی سری به باغ پروانه ها یا باغ رز و اینا بزنین و حسابی از دیدن طبیعت مشعوف بشین و حظ ببرین!!!
سعی میگردد چونان که دیگربار رخصتی یافتیم و بدانجا شتافتیم اطلاعاتی نوینی را به خدمتتان عرضه نماییم.

پس نویس یکم : خواستگاه نداریم در این پست همه چیز رابا دیدگان خودمان نظاره کردیم و نوشتن نمودیم.
پس نویس دویم: جناب نبضگیر تشریف بردن به بلاد خودشون. زینجا امیدواریم خوش گذران کرده باشند اوقات در این دو هفته !
پس نویس سیوم: با رفتن ابوی، باز این آقازاده تنها شدن و ساعتها از فرط ورقلنبیده شدن احساساتشان اشکها ریختن که در نهایت به جبرو زور یک عدد پستانک آن هم از نوع مرغوبش گریه شان را بند آوردیم!
پس نویس چهارم: دقیقا" یکسال از زمانی که دم مان را روی کولمان گذاشتیم و جلای وطن نمودیم گذشت به سرعتی همچون برق و باد!
نفهمیدیم چگونه گذشت ولی گذشت به همین آسانی هرچند که فی الواقع خیلی هم آسان نبود!

با درود و بدرود

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

پوتراجایا

پیش نویس : پس از چندی مالامال از مشغله های بیخود و با خود بودندی و گاها" حتی فراموش کردندی که یک فقره وبلاگ هم داشتندی این هفته فرصتی دست دادندی که یک سرکی بکشندی با این امید که دیگر بارغیبتی نباشندی و مجالی باشندی که بیشتر آپ نمودندی.

الا ایحال پس از یک فقره سفر مبسوط دکترجان به بلاد کفر و بی ناموسی آمریکا با سخنرانی گهربار چونان گذشته نه چندان دور که دست لولوهای مربوطه را بریدندی تا نگاه چپ بر ممه های وطنی ما نکنندی ،چنان تو دهنی محکمی بر دهان نا مبارک این دشمن خونخوار ایران زمین کوبانیدندی که به محض باز کردن صفحه یاهوی مربوطه چشممان به جمال نورانی ایشان منور گردیدندی چونان که تا شب از فرط شارژ روحی معلق زدندی!!!

دیگر اینکه یک عده که معلوممان نبود که از کجا اجیر گشته بودندی شایعه ای بی اساس مبنی بردست و پنجه نرم کردن حاج آقا جنتی با حضرت عزراییل نمودندی که خوشبختانه نه تنها واقعیت نداشتندی بلکه عده هم بر سر کار رفتندی تا حداقل مشکل بیکاری هم برای مدتی هرچند کوتاه مرتفع گردندی.

و در نهایت اینکه از همه مومنات عزیز تقاضا داشتندی بنشینندی همان سبزی پاک کنندی یا آشپزی نمایندی یا با اقدس خانوم یا شمسی خانوم غیبت در و همسایه را بکنندی یا نهایتا" به کلاسهای حرکات موزون و ناموزون روندی بهتر از دیدن این برنامه های ورزشی بی ناموسی بودندی به جان آدمیت قسم!!!

اصل نوشت :

بالاخره فرصتی دست داد تا جناب نبضگیر عزیز را از نزدیک زیارت کنیم و نه تنها کلی از حضورشان مستفیظ گردیدیم فرصتی هم یافتیدیم تا سیاحتی داشته باشیم که اگر حضرت ملک الموت مجالمان دهد خدمتتان عارض خواهیم گشت. زین مقال یکی از سیاحتهایمان را به عرض شما یکان یکان خوانندگان جانم میرسانم .

پوتراجایا یک شهر برنامه‌ریزی شده واقع در جنوب کوالالامپور و پایتخت اداری کشور مالزی میباشد. چندین اداره دولتی از شهر متراکم و شلوغ کوالالامپور که بزرگترین شهر کشور است، به این شهر منتقل شدند. پوتراجایا همانند کوالالامپور و جزیرهٔ،لابوان یک ناحیهٔ فدرال است.نام پوتراجایا پس از اولین نخست وزیر مالزی ، تونکو عبدالرحمان پوترا برروی این شهر گذاشته شد. در زبان مالایی ، واژهٔ «پوترا» که از سانسکریت ریشه گرفته، به معنی پادشاه و «جایا» به معنی عالی مقام یا پیروزمند میباشد.

شهر به طور کامل از روی نقشه از پیش طراحی‌شده با تلفیقی از معماری کشورهای اسلامی نظیر ترکیه و ایران و ... و تلفیق آن با معمای اروپای شرقی به همراه چندین پل بر روی دریاچه مصنوعی پوتراجایا ساخته شد.

ایده تاسیس پایتخت اداری جدید به‌عنوان جایگزین کوالالامپور، در اواخر سال 1980 در زمان حاکمیت ماهاتیر محمد چهارمین نخست وزیر مالزی شکل گرفت و هدف از این کار، کاستن از تراکم کوالالامپور و فراهم کردن زمینه‌های ادامه توسعه این شهر به عنوان مرکز تجاری و مالی کشور بود.

عکسهای ذیل نماهایی از این شهر به همراه مسجد پوترا را نشان میدهد.

پس نویس یکم : خواستگاه مطلب این هفته ویکیپدیا به همراه مشاهدات عینی آریانا و همراهان بوده است .

پس نویس دویم: عکسها هم هنر عکاسی آریانا را به شما مینمایاند!!!

پس نویس سیوم: حالا درسته که ما چندوقتی نبودیم ولی دلیل نمیشه بیایین بدون کامنت ، بذارین برینا! چه معنی داره اصلا" کسی بیاد بخونه همینجوری بذاره بره!!! در ضمن لطف مینمایید گر از خود نشانی نیز بگذارید تا بدانیم در نبود ما کدامین عزیزی دق الباب نموده است!

قربون همتون

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

فانوس دریایی

با عرض سلام و درود و تهنیت و شادباش خدمت یکان یکان دوستان عزیزتر از جان
در خلال نزدیک به دو هفته ای که گذران نمودندی اتفاقات کما فی السبق کثیر بوندی لیک این بلاگ نویس بینوا هرچه زور زدندی تا یه دستنوشته آماده گردانندی تا تحویل سوپروایزران محترم و محترمه بدهندی ، مفید فایده واقع نگردیدندی و زین جهت اندکی دچار گرفتگی هایی در نقاط مختلف از جمله گردن و کتف گردیدندی که خوشبختانه تا حدودی برطرف گردیدندی.
فی الحال خدمت شما عارض جز تحریم های ریز و درشتی که این بلاد کفر و بی ناموسی بر علیه ما روا داشتندی اخیرا" نیز صادرات بنزین را بر ما تحریم کردندی غافل از اینکه ما خودمان آنقدر توانمندی داشتندی که ظرف چهل و هشت ساعت آنرا تامین خواهیم کردندی...حالا این وسط پادشاه این اعراب زبانش باز شدندی و شکر خوردندی و از خود در و گوهر درکردندی مبنی بر اینکه دو کشور ایران و اسراییل لایق موجودیت نبودندی. حالا ما کاری به اون یکیش نداشتندی ولی یکی نیستندی به این گنده بک بگویندی زمانی که قبایل شما توی سرو کله خود میزدندی ما در مملکت خودمان قانون حقوق بشر داشتندی و کلی از خودمان تمدن در کرده بودندی. پس جای اینکه شکر بخورندی لطف کردندی و بر سر جای مبارک جلوس فرمایندی.
مطلب آخر این بودندی که حاج حسین پهلوون که معرف حضور بودندی در روایاتی آمده بودندی که با توجه به درخواست نایب رییسشان برای خودش و خودش و مربی محترمش پاداشهای فصلی و سالیانه مرقوم فرمودندی به قول تابناکیا برای خودم و خودت و خودش پاداش در نظر گرفتندی ، خوب کلا" احیانا" کس دیگه ای لایق پاداش نبودندی چرا گیر میدهندی حالا!!! اون موقع که برایتان فرت و فرت مدال آوردندی باز هم گیر میدادندی ! ؟!؟!؟!

اصل نوشت:
قرار بود هفته گذشته برایتان از فانوس دریای پورت دیکسون بنویسم که خوب سرم شلوغ بود نشد که نشد.
همونجوری که در پست نوبه پیش هم گفتم،
پورت دیکسون Port Dickson معروفترین ساحل غربی مالزی و نزدیکترین تفریحگاه ساحلی به کوالالامپور می باشد به همین دلیل پاتوق تفریحی آخر هفته تعداد زیادی از ساکنین کوالالامپور است. پورت دیکسون که به اختصار پی دی نیز نامیده می شود مایه افتخار ایالت " نگری سیمبیلان " می باشد. از دیگر دلایل معروفیت نگری سیمبیلان سیستم خانوادگی مادر سالاری حاکم در این ایالت است. این مادر سالاری در زبان محلی" غادت پرتاپاتی" نامیده می شود.

پورت دیکسون دارای خط ساحلی صافی است که 18 کیلومتر امتداد دارد. سواحل آفتابی و درختان نخل بلند و کاساواریان این سواحل را زینت بخشیده اندو امواج آرام تنگه ملاکا شنهای روشن این ساحل را نوازش می دهند و فضای دل انگیزی را برای یک پیک نیک مفرح، فراهم میکند.

در نزدیکی ساحل پلو لاگون دماغه راچادو Cape Rachado یا فانوس دریایی " تانجونگ توان " قراردارد .این فانوس دریایی درسال 1511 میلادی توسط پرتغالی ها در زمانی که ملاکا را فتح کردند جهت راهنمایی کشتی هایی که به بندر ملاکا سفر می کردند، ساخته شد. این فانوس دریایی همچنان پابرجاست ، اگرچه داخل آن به روی توریستها و بازدید کنندگان بسته است ولی دیدن مناظر فوق العاده آنجا، خالی از لطف نیست. در حال حاضر بر بالای این فانوس یک رادار نصب شده که کاربرد محابراتی دارد.

پس از وارد شدن به جنگل دماغه راچادو و پیمودن تپه ای در حدود یک کیلومتر، خواهید توانست فانوس دریایی را بر فراز تپه مشاهده نمایید.


در اطراف این فانوس یک راه باریک قرار دارد که با رفتن در آن میتوانید اقیانوس و جنگل در فراروی خود ببینید که منظره ای است بس تماشایی.

ما که فرصت نکردیم غروب اونجا باشیم ولی فکر میکنم غروب تماشایی داشته باشه. اونموقع روز که ما اونجا بودیم چون آفتاب بود واقعا" در حال کباب شدن بودیم!!!
خلاصه جای شما خالی!!!


پس نویس یکم: اکثر عکسهایی که توی این بلاگ گذاشته میشن رو خودم گرفتم. مثل پست نوبه پیش و پست این نوبه که فقط عکس اول صفحه از جای دیگر آورده شده.
پس نویس دوم : روز پدر هفته پیش بود ولی خوب دیر و زود داره ، سوخت سوز که نداره! پس از همینجا به همه پدران و مردان!!! برومند ایران زمین این روز رو تبریک مینماییم.

سبز باشین و برقرار

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

یک روز در Port Dikson

پیش نویس : در پست این نوبه نیز قصد داشتندی طبق هفته های پیشین به وقایع الاتفاقیه هفته ای که گذشتن کردندی اشارتی گردانندی ، لیک به دلیل یک نیمچه سیاحتی که در دامان طبیعت داشتندی تصمیم گرفتندی که قسمت پیش نویس این نوبه قدری کوتاهتر باشندی. علی ایحال موضوع مهم این هفته نیز تحریم های بیشتر این بلاد کفر و بی ناموسی علیه میهنمان بودندی که الهی جز جیگر بزنندی و به قول دکترجان اینقدر قطعنامه بدهندی که قطعنامه دانشان پاره گردندی!!!

اصل نویس :
بالاخره بعد از مدتها کش و قوس و این حرفا و کچل شدن من باب دیدن ساحل و دریا ، این هفته قرار گذاریدیم بزنیم به دامن ساحل و دریا!!! خلاصه اینکه با چند تایی از دوستان گرام همچونان که در حال گاز زدن به ساندویچهای کالباس ( دستپخت خودم بودا!!!) بودیم ،سوار این ترن های اینجا موسوم به KTM که انصافا" آدمی را به یاد قطارهای اتوبوسی تهران اهواز خودمان می اندازد، گردیدیم و بدین گونه بود که سفر آغاز شد...
پس از حدودا" یک ساعت و نیم رسیدیم به ته این ترنه!!!
خلاصه از آن پیاده گردیدیم و نفسی تازه نمودیم و با تاکسی به سمت پورت دیکسون یا همون فارسی را پاس بداریم بندر دیکسون حرکت نمودیم! شایان ذکر است اگر تنها میباشید فکر تاکسی سواری به سرتان نزند ییهو، که حسابی نقره داغ خواهید گردید و در آن صورت بهترین وسیله ترابری همانا اتوبوس میباشد!!!و زین جا تا پورت دیکسون حدودا" چهل دقیقه ای راه میباشد.
طبق تحقیق و تفحصات فراوان که انجام داده بودیم( جان خودمان!) فهمیده بودیم که از نظر تاکسی و گلاب به رویتان ، دبل، در مضیقه خواهیم بود. از نظر ساحل هم چون کلی هتل آمده اند و این ملکهایشان رو برده اند داخل ساحل و آن را در انحصار خود گرفته اند ( زمین خدا را هم صاحاب شدن ! میبینین تورو خدا!!!) زین باب هر ساحلی را نتوان رفت و باید ساحل عمومی بیابی که آن هم مرتفع گردید با پیشنهادات یکی از دوستان ( خدا از برادری کمت نکنه داداش !!!). میماند مشکل تاکسی که آن هم راننده راه بلد !!! ما فرمودن مشکلی نیست و تاکسی گیر می آید خیالتان بسی راحت و در نهایت با مشاهده یه فقره دبل زنانه مردانه در داخل ساحل که البته پولکی هم بودند و امکانات بسیار ویژه ای داشتن !!! گل از گل آریانا و همراهانش شکفت تا مشکلی باقی نماند....
ساحل خوبی بود، نه آنچونان خوب و نه آنچونان بد ... هرچه بود از سواحل شمالی خودمان بسی تمیزتر و مرتب تر مینمود و هوا هم با ما سر سازگاری گذارید و اذیت نشدیم که اگر آفتاب بس سوزان میبود مجالی برای ماندن نمیبود! اگر چه آنجا مقادیری آلاچیق بودن که آنهم تحت اشغال مالاییان بودن!!! در نهایت پس از سیاحتی در بیکران اقیانوس عزم نهار آنهم از نوع دریاییش نمودیم که ضد حالی بس اساسی بودن ایشون!!! زینهار که رستورانهایشان از بیخ مالایی بودن و غذا آنگونه که میخواستیم نگردید و دست از پا دراز تر بازگردیدیم....

در این قسمت مرحله دوم سفر آغاز گردید...

براساس گفته های راننده راه بلدمان! به انتظار تاکسی برای رفتن به فانوس دریایی که یکی از دیدنیهای پورت دیکسون میباشد ، بودیم که هیچ گیرمان نیامد و زین جا بود که باز هم بر طبق راننده راه بلدمان مبنی بر فاصله یک کیلومتری تا محل فانوس تصمیم به پیاده روی در زیر آفتابی نمودیم که داشت بهمون رخ مینمایاند، گرفتیم . خلاصه پس از چندی یک عدد فورد قدیمی آنهم از نوع تاکسی اش دیدن نمودیمو راهی شدیم. زینجا بود که فهمیدیم تا فانوس سیزده، چارده کیلومتری راه بود!!!....

سرتانا درد نیارم که پس از پیاده شدن از تاکسی و طی کردن زین باب اینکه دو ساعت دیگه بیایند دنبالمون و مارو به ایستگاه ترن برسونه، به سمت فانوس روان شدیم. داستان این فانوس و محل قرارگیری اونو تو پست بعدی براتون میگم که خیلی هم خسته نشوید. فقط همینو بگم که از اون بالا یه منظره واقعا" تماشایی رو پیش رو خواهید داشت ولی از بس آفتاب داغ بود سوختیماااااااااااااا !!!
از اونجا به سمت پایین که میرفتی یه مسیری بود پله پله که از وسط جنگل گذر مینمود و به لب ساحل منتهی میگردید. واقعا" منظره زیبایی فرارویتان خواهید دید. جای شما خالی.... از اون دست منظره هایی که توی فیلما مثلا" همین Lost خودمون !و کارت پستالها میشه دید...
در همان کنار ساحال نانی و تخم مرغیو ( اینم دستپخت من بودا!!!) خوردیم و آماده بازگشت شدیم...
حالا این همه پله که اومده بودیم باید میرفتیم بالا.... خلاصش اینکه جونمون در اومد.... از همه اجزای وجودمان آب در حال چکیدن بود!!! تا به اون بالا و در نهایت محل قرارمان به تاکسی رسیدیم...
ولی جای شما حسابی خالی که منظری بس زیبا و بکر دیدیم و ارزش این همه پیاده روی را داشت الحق والانصاف!اینم چندتایی عکس که شما هم بی نصیب نمانید...



پس نویس یکم : پست هفته آینده رو هم بخونید تا براتون راجع به فانوس دریایی بگم...

پس نویس دوم: آقا جان جنبه نداری حال و حوصله گرما و پیاده روی نداری خیلی بیخود میکنی پاشی بری این پورت دیکسونا! گفته باشم پس فردا پا نشی بری بعد بیای غر به جون من بزنیا!!!

پس نویس سیم: ببخشید که این آلمانتان باختن!!! پیش میاد دیگه! برین تمرین کنین شاید در آینده بهتر شدین!!! بابا آخه این آلمانم شد تیم!!! آرژانتینی ، ایتالیایی ، اسپانیایی، تراختوری ...یه چیزی

تا هفته بعد بدرود

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

رستوران برگ موزی!
پیش نویس: خدمت شما عارض بودندی که شماری وقایع الاتفاقیه وطنی و غیر وطنی رخ داده بودندی که در ادامه توجه شما را به آن جلب مینمایندی!

اول از همه این بودندی که همه جور دزدی و سرقت و این چیزا دیده بودندی که آن هم با روشهایی مختلفه انجام گرفتندی ولی آنگونه نبودندی که یک نفر بیامدندی ، یک اثر ادبی بدزدندی ، بعد از روی آن فیلنامه بنویسندی و بعدش هم فیلمش را بسازندی و در رسانه ای ملی نمایشش بدهندی و صدایی از جایی در نیامدندی ولی ییهو آمدندی و آن آقای سارق را به بالغ بر یک میلیارد تومن و سه سال محبس محکوم نمودندی. حالا جالب توجه آن بودندی که این فیلم که یک اثر مذهبی و هدف آن آموزش آموزه های دینی بودندی ! ولی در نهایت خدا واقعا" رحم کردندی که اینکار( منظور سرقت ادبی بودندی) صورت گرفتندی وگرنه معلوم نبودندی چه میزان از ذخایر آب موجود در کشور بایستی صرف ساخت این فیلم میشدندی!!!

دوم آنکه خوب به سلامتی قطعنامه چهارم هم علیه مان صادر گردیدندی که البت برای مردمان پارسی نه تنها پشیزی ارزش نداشتندی بلکه مانند دستمال مصرف شده ای بودندی که تنها سطل آشغال لایقش بودندی چرا که ما خود تکنولوژی داشتندی ، فن آوری داشتندی و آدمش رو هم آنهم از نوع نخبه اش داشتندی ، خودمون ساختندی از شما بهترشم ساختندی!!! در ضمن انرژی هسته ای حق مسلم ما بودندی و اینا! جالب توجه اینجا بودندی که در تصویب آن حتی لبنان هم از ما حمایت ننمودندی و تنها بلاد ترکیه و برزیل بودندی که ظاهرا" توی رودربایستی گیر کرده بودندی رای منفی دادندی!!!

اصل نوشت :
کلا" مردمان آسیای جنوب شرقی از این نظر که عاشق غذا خوردن هستند و اون هم غذای بیرون خیلی شبیه ما ایرانیا هستن. یه جورایی اونا فقط غذا نمیخورن که سیر بشن ، غذا خوردن براشون جنبه تفریح و سرگرمی داره که از این حیث هم بی شباهت به ایرانیا نیستن. در مالزی به طور خاص غذا های بسیار متنوعی وجود دارد.هرچند بعضاً طمع، رنگ و شکل و شمایل خود رستورانها و غذاهایشان برای توریستها و تازه وارد ها چندان دلچسب نیست، اما افراد کنجکاو هم کم نیستند که از دیدن این همه تنوع به وجد می آیند و به خود جرات امتحان کردن می دهند. این کنجکاوی بعضی اوقات طبعات دلخراش و جگرسوزو اینا داره!!!!!!!!!! ولی در کل تجربه ای به یاد ماندنی براتون رقم خواهد زد!!!
هندی ها یکی از سه ملیت اصلی در مالزی هستند طبیعتا" رستورانهای هندی هم اینجا طرفداران خود را دارد. غذای برگ موزی یا Banana Leaf Rice روش سرو سنتی غذا در برخی از رستورانهای هندی در مالزی میباشد .
سری پاندی SRI PAANDI یکی از این دست رستورانهاست که به واسطه نزدیکی به دانشگاه گاه گداری محفل ما و دوستان میگردد. زمان ناهاردر بدو ورود به رستوران معمولا" با جمعیت زیادی مواجه میگردید که برای صرف غذا مراجعه کرده اند. جالب توجه حضور چینیها، مالاییها و حتی اروپاییان در بین مراجعه کنندگان میباشد.
در این رستوران هر نفر مسئول آوردن یه چیز برای شما میباشد. پس از نشستن در سر میز در جلوی هر نفر برگ سبزی از موز را پهن میکنند. پس از آن یک نفر با یه ظرف برنج میاد و براتون هرچه قدر که بخواین برنج میریزه. نفر بعدی با چهار تا ظرف آب مرغ و ماهی داره که هرکدومو بخوایین میگین میریزه رو برنجتون .دو تای دیگه با یه ظرفایی شبیه این که این بغله میان با یه ملاقه های کوچیک یکیشون کنار ظرفتون چهارتا ساید دیش ( هرچی مخمو تکون دادم ،یه معادل فارسی ، واسش پیدا نکردم!) میریزه که مثلا شامل خوراکهایی از دال عدس ، بامیه ، سبزیجات ، گوجه ، لوبیا سبز یا سالاد خیاره که هرکدومشون یه سری ادویه خاص دارند و بعضیاشونم تا حدی تندن! بعدش اون یکی ، واستون یکی دو سه تا ترشی هندی میریزه!

نفر بعدی با یه سینی یا بهتره بگم یه مجمعه یا طبق (حالا هرچی خودتون دوست دارین بگین !) پر از مرغ و ماهی سرخ شده میاد و هر تیکه ای رو خودتون بخوایین انتخاب میکنین تا بذاره روی برنجتون.
اینجا یه چیزایی دارن تو مایه های چیپس و نونو این چیزا!!! آخرشم ما نفهمیدیم اسمشون چی چیه!!! منظور اینکه یکی دیگه هم میاد یه چنتا دونه از اینا میریزه رو برگتون! مرحله آخر هم انتخاب نوشیدنی هستش که اگر بخوایین یه حال اساسی به خودتون بدین میتونین یه نوشیدنی به اسم لاسی سفارش بدین که یه چیزی شبیه دوغ خودمونه.
اصولا" اکثر آدمهایی که به این رستوران میرن سعی میکنن این غذا رو به شیوه سنتی اون نوش کنند یعنی بدون قاشق چنگال و با استفاده از پنگال!!!!
در انتها هم که غذاتون تموم شد برگ رو بایستی از قسمت بالاش گرفته و از رو ی تای وسط برگ به روی قسمت پایین بذارید. یادتون باشه که اگر برگ رو از پایین به بالا تا بزنید یه جور توهین محسوب میشه...
در نهایت با توجه به این تنوع کم نظیر در سفر به مالزی خود را از تجارب جدید محروم نکنید. ماهم سعی میکنیم علاوه بر مناسبتها و آیینهای کهن در سرزمین مادری خودمون و همچینین مراسم فرهنگی در مالزی گاهی هم در مورد تجارب غذایی خودمون و بعضی از غذاهای درخور توجه اینجا براتون بنویسیم که شما هم حالشو ببرین !!!

پس نویس یکم : بابا جون هرکی دوست دارین وقتی دق الباب میکنین ما تشریف نداریم یه کامنتی بذارید ببینیم چن تا خواننده داریم . بلکه پوز این اهورا را بزنیم!!! حسودیمان شد از بس نبشتیم ولی تعداد کامنتها و خوانندگانمان به انگشتان دست هم نرسید شاید هم رسیده ولی ما خبر نداریم.!!!
پس نویس دویم: سوپروایزر محترم بعد از کش و قوسهای فراوان روز یکشنبه ( روز تعطیل) ساعت سه عصر بهمون بار عام دادن جهت پاره ای مباحثات جهت پروژه ! جالبه نه؟؟؟ تازه اگر باز هم کنسل نگردد!!!
سبز باشید و برقرار
دم شما گرم

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

روز مادر

پیش نویس: هرچه این بلاگ نویس بینوا تلاش کردندی این ستون را معلق کردندی ، این سوژه های مختلف که از در و دیوار بر سرمان فروریختندی که مجالی برای تعطیلی نمیمانندی و اینا!!!

اولندش که این سوپروایزر محترمه در هفته گذشته کارگاه آموزشی جهت آموزش هرچه بهتر مقاله نویسی ارائه فرمودندی که هرچیزی در ان ارائه گردیدندی جز آموزش موضوع مربوطه. یه جورایی آریانا را به یاد سمینهارهای خودمان در کهن مرز و بوم انداختندی که لااقلکندش یه نهار درست و حسابی نوش میفرمودندی که در اینجا آنهم نبودندی !!!

دویم اینکه گفتندی این جناب گاگول که اسمشو عوض کردندی و فکرکردندی ما نشناختندیمش، چندوقتی است که با آدمها بد معاشرت فرمودندی و زین باب که شروع به کج روی نمودندی و هیچ کجای این زمین و زمون دلسوزی پیدا نشدندی اورا به راه راست هدایت کنندی ، دوباره زین باب که در کهن مرز و بوم دلسوزان زیاد بودندی تصمیم به ارشاد او گرفتندی و باز هم زین باب ایشان را فیلتر نمودندی تا درس عبرتی باشندی هم برای خود او و هم برای دیگران!!!

اصل نوشت :
خدمت یکان یکان خوانندگان جان عارضم که از آنجایی که امروز بر اساس تقویم قمری یا اسلامی در کهن سرزمین ما روز مادر نام گرفته است بر آن گشته شدیم که بنویسیم قدری از تاریخچه روز مادر:
انگلستان، نخستین کشوری بود که روز مادر را بوجود آورد. در برخی از کشورهای غربی (ازجمله انگلستان) دومین یکشنبه ماه مه هر سال روز مادر نام می‌گیرد.آز بنیانگذاران این روز آنا جارویس بود که در سالهای 1832 تا 1905 میکرد و در فعالیتهای اجتماعی برای رهایی کودکان از مرگ فعایت مینمود. وی در سال 1858 وی "روز کار مادر" را بنیان گذاشت .پس از آن جولیا وارد هئو (1819 تا 1910)، شاعر و صلحدوست، زنی بود که بشدت از جنگ‌های داخلی امریکا و نیز جنگ آلمان و فرانسه متاثر شده و در ادامه کار آنا جارویس در سال 1872 روز خاصی را برای مادران و برای صلح بینان نهاد و بدین ترتیب اولین روز ماه ژوئن به عنوان روز مادر تعیین گردید. در روز 9 مي سال 1905، آنا جارویس در گذشت و دختر او که نیز نامش آنا بود، بر آن شد که کار جولیا وارد هئو را ادامه دهد و همچنین خاطره و سنت مبارزه مادرش را جاودانه سازد. آنا جارویس (1864 تا 1948) با نوشتن نامه به قانونگذاران کشور تلاش خود را برای رسمی کردن روز مادر آغاز کرد. وی برای اولین بار در 10 ماه مي 1908 در شهری که مادرش در روزهای یکشنبه در مدرسه کلیسا تدریس کرده بود، روز مادر را جشن گرفت. به تدریج مردم دیگر شهرهای امریکا روز مادر را جشن گرفتند تا جایی که در سال 1912 چهل و پنج ایالت امریکا روز مادر را رسمی کرده بودند. در سال 1914، به دستور رئیس جمهور وقت امریکا، وودرو ویلسون، روز مادر به عنوان یک روز ملی به رسمیت شناخته شد. در سال ۱۹۲۴ هم کنگره آمریکا دومین روز ماه مه را به عنوان روز مادر تعیین نمود.در حال حاضرهر ساله دومین یکشنبه ماه مه به عنوان «روز مادر» در امریکا و برخی کشورهای دیگر از جمله فنلاند، دانمارک و استرالیا جشن گرفته می‌شود
در ژاپن، زادروز همسر وقت امپراطور به عنوان روز مادر گرامی شمرده می‌شود. با وجود این تاریخچه میتوان ایرانیان کهن را بنیانگذاران سنت در این کره خاکی نامید :
زن در پیشینه پارسیان بررسی جایگاه زن در ایران باستان و در دوره های هخامنشی و آیین زرتشت که به نوعی دوره آغاز شکل گیری سرزمین آریایی هاست ، نشاندهنده سطح والای فکری مردمان آن روزگار است که در بسیاری موارد ، افسوس را با خود به ارمغان می آورد ، چرا که اگر تحولات ناشی از حکومتهای گوناگون آن زمان تغییری در شرایط زیستی آدمیان ایجاد نمی کرد ، ایران و ایرانی ، هم اکنون بعنوان بزرگترین مدعی حقوق انسانی در دنیا شناخته می شد و این عنوان را زینت نام خود می کرد . تا پیش از پیدایش حکومت هخامنشی یعنی در زمان مادها دختر و داماد پادشاه می توانستند جزو وارثین وی باشند . با روی کار آمدن کوروش کبیر و حکونت آن ، هخامنشیان ، و قوانین وضع شده توسط آنها ، وضعیت زنان در حالت ثبات و اعتدالی ارزشمند قرار گرفت ، بطوری که نمونه قوانین آن زمان در میان هیچ یک از ممالک و اقوام یافت نمی شد . اما با اجرای قوانین کوروش کبیر بر سرزمین پارسیان ، زن ازچنان درجه احترامی برخوردار شد که آوازه آن به دیگر اقوام نیز رسید و همین امر باعث پیروی آنان از آداب اصیل ایرانی گشت . مشهورترین نمونه تساوی حقوق زنان و مردان در ایران باستان ، اجازه انتقال سلطنت از پادشاه به دختر بود . آخرین پادشاه مادها « آستیاک » ، دارای فرزند پسر نبود و دختر آستیاک کسی نبود جز شاهزاده ماندانا ، مادر کوروش کبیر که همین مساله در انتقال قدرت به کوروش نقش مهمی را بازی کرد . ماندانا همچنین مؤسس مدارس هخامنشی برای نوجوانان ایرانی بود که در آن فنون تیراندازی و اسب سواری را آموزش می دادند . در بررسی وضعیت زنان در عصر هخامنشی به نامهایی بر می خوریم که شاید هیچگاه پس از آن ، اثری از چنین رویدادها و وقایعی را در تاریخ ایران نبینیم .
در زمان هخامنشیان ، یک زن برای نخستین بار در تاریخ به مرتبه دریا سالاری ( فرماندهی نیروی دریایی ) خشایار شاه رسید که نامش « آرتمیس » بود . اما حکایت به آرتمیس ختم نمی شود . فرمانده آرسیاب زنی داشت به نام پانته آ ، که فرمانده گارد جاویدان بود . استاتیرا ، دختر داریوش سوم فرمانده نیروهای جنگی آن زمان بود . آذرمیدخت ، دختر خسرو پرویز ، پس از مرگ خواهرش پوران دخت ، به پادشاهی رسید . آرتونیس ، یکی از شجاع ترین فرماندهان جنگی زمان داریوش بود و پری ساتیس ، زن داریوش دوم در زمان حکمرانی شوهرش از ارتشبدان آن زمان به شمار می رفت . آرتادخت ، رئیس خزانه پادشاه چهارم اشکانی بود . سورا ، دختر اردوان پنجم در نیروی ارتشی پدر سمت سپهبدی داشت . پرین ، دختر قباد ، مشاور امور قضایی ساسانیان بود و آزاد دیلمی ، فرمانده یک باند چریکی بود که در گیلان سال ها علیه متجاوزین به ایران جنگید و سرانجام کشته شد . این دسته از زنان یا کسانی همچون سمیرامیس ، ملکه آشور و بابل که در جنگجویی و شجاعت در زمان خود همتا نداشت و یا بلقیس ، که قسمتی از یمن آن زمان ، تحت فرماندهی وی بود می توانند نمادی از تمدن والای انسان در جوامع پیشین ایران بشمار روند . اما افتخارات بر جای مانده از ایران باستان در همین محدوده خلاصه نمی شود ، بلکه با تعمق بیشتر در آداب و آیین های قوم آریایی و تعالیم زرتشت که در آن زمان تازه به مرحله ظهور رسیده بود ، جایگاه زن ایران بیش از پیش نمایان می شود . زن در ایران باستان به معنای واقعی در هر مکان و زمان به طور برابر در فعالیت های سیستم اجتماعی شریک مرد بود و حتی در جهت قوانین دینی می توانست به مرحله « زوت » برسد ، یعنی درجه ای در مقام بالای مذهبی که لازمه آن ، فراگیری علوم دینی تا بالاترین مرحله آن بود .
به همین خاطر به منظور پاسداشت مقام زن و مادر در ايران باستان، پنجمين روز از ماه اسفند که به اسفندگان مشهور بوده، به گراميداشت زنان اختصاص داشته است. بر اساس متون زرتشتی، اين روز، روز عيد زنان بوده و مردان به زنان هديه می دادند.شرح این روز به طور مفصل در پستهای پیشین نیز آمده است.
روز زن در کشور تا کنون چندبار نام عوض کرده است به گونه ای که پیش از انقلاب ۱۳۵۷ روز مادر بر پایه گاهشمار ایرانی ۲۵ آذر به مناسبت روز تشکیل بنیاد مادر و کودک بود.در ایران در حال حاضر روز مادر و روز زن براساس زادروز فاطمه زهرا دختر پیامبر اسلام است. از آنجا که این روز بر مبنای تقویم قمری است روز مشخصی نداشته و در طول سال در گردش است.

پس نوشت یکم : سایت مردمک ، وبلاگ زنده رود و سایت مشعل خواستگاه اصل نوشت این نوبه بودند.
پس نوشت دویم: ضمن تبریک ولادت حضرت فاطمه، اول تبریک و مبارک باش و این چیزا، خدمت نازنین مادر خودم دویم خدمت کلهم مادران و دختران فامیل و همسایه و هم شهری و هم وطنی و اینا و در نهایت طلب آمرزش برای همه مادران از دنیا رفته به خصوص مادر دوست عزیزمون که هفته گذشته در چنین روزی رخت اقامت در این جهان خاکی را بربستند و رفتند. اهورا بیامرزادش.
پس نوشت سیم : ممنون از همه کسانی که قدم رنجه فرمودند و تشریف آوردند و کامنتی هم نمودند (براساس تذکر آیین نامه ای جناب دکتر)!
پس نوشت چهارم : یادش بخیر فیلم مادر هنوزم وقتی میبینیش همون حال و هوای دفعه اولش و داره و هیچ وقت کهنه نمیشه . اهورا بیامرزاد علی حاتمی را.
پس نوشت پنجم: رفیق بی کلک مادر.....حالا چه ربطی داشت ما هم نفهمیدیم . حالا جو گیر شدیم یه چی گفتیم گیر ندین دیگه!

زت زیاد!